مثل پاندای احمقی بودن
به خیال درخت چسبیدن
ترسِ از فرق خواب و بیداری
مثل مرده به تخت چسبیدن
خسته در انتظار هیچ جواب
به سوالات سخت چسبیدن
خستگیِ لباس از تنها
به تنِ بند رخت چسبیدن!
■
راه رفتن میان آدمها
گم شدن توی کوچهی بنبست!
تکیه دادن به سینهی دیوار!
بغض از دست دادنِ از دست»
از نخی پاره گم شدن در باد
شورشِ چند بادبادک مست
شستن و پهن کردن یک عشق
بر طنابی که در تو پاره شدهست
■
لَخت، باران عصر را رفتن
تا دویدن به وقتِ دیدنِ ایست!
بغلت رفتن از هزاران ترس
گریه کردن! که خانهات ابریست
پرش از ارتفاع یک کابوس
به صدایت:
بخواب! چیزی نیست.»
خواندن یک ترانهی غمگین
تک نوازی مرد ساکسیفونیست
■
خودکشی کبوتری غمگین
عاشق چند دانه بادکنک!
به چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقینِ همیشگیت به شک!
خواب رفتن میان خلسهی تو
طعم شیرین چند بسته نمک.
صبح بیدار میشود، بیتو!
بیصدا گریه میکند:
به درک!»
■
خسته از عقل، خسته از بودن
روی سیگار، بار زد خود را
مثل یک خندهی جنونآمیز
توی این شعر، جار زد خود را
راویات دست برد در قصّه
از کنارت کنار زد خود را
عشق، پاندای کوچک من بود
از درخت تو دار زد خود را.
( سید مهدی )
بعد از تو هم من می توانم
غرق شدن - از مجموعه اتاق پرو - مهدی اشرفی
نمی دونی چقدر سخته ...
یک ,چسبیدن ,زد ,■ ,رفتن ,مثل ,خود را ,زد خود ,رفتن میان ,گم شدن ,خسته از
درباره این سایت