محل تبلیغات شما

زمستان



باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

سـرشـار از عـشـق و پــر از شـادی بـمـانــم،

 

این اشک ها از شـوق یک فصل جدیـد است

دارم تـــو را از چـشـم هـایــم می تــکــانــم

 

حـالا رهـایــم از تـــو می خـواهــم از امــروز

قــدر تـمــام لـحـظـه هـایــم را بـدانــم

 

بــیـــزار بــودم از بـه امــیــد تــو بــودن

ایـنـکـه تــو مجـبـورم کـنـی شـاعـر بـمـانـم

 

یـادت می آیـد حـرف شـیـریـنـم تــو بـودی

مـثـل شکـر حـل می شدی در استکانـم؟

 

دیـدی چـگـونـه روی لـب هایـم تـرک خورد

شعـری که می شد از تـه قـلـبـم بخوانـم؟

 

بـاشـد بــرو حـالا کـه احـسـاسـی نـداری

بـاشـد بـرو بـعـد از تــو هـم مـن می توانـم   .

 

 

شیرین خسروی


هر بار
عکسی از تو را
در رودخانه غرق می کنم
کمی پایین تر
جنازه ی عکاسی را از آب بیرون می کشند

حالا این مرد
غرق شده است
در میز و صندلی اداره اش

آن زن
غرق شده است
در آینه ی توی کیف

و آن ها که در خیابان فریاد می کشند
در مشت های گره کرده ی شان

تو
دست های زیادی داری
دست داری در قتل ناتالی وود
دست داری در غرق شدن کشتی های پرتغالی
دست گذاشته ای روی رومه ها
دستبرد زده ای به بانک ها
دست برده ای در فکر مردان
نگاه کن
آن مرد هنوز دارد به تو فکر می کند
این را از سایه اش فهمیدم
سایه ی زنی زیبا
که بر زمین افتاده است

چقد سخته بمونم تا ببینم زندگیت خوبه
کنار اون که می خندی دلم دریای آشوبه
دلم میلرزه هر دفعه که دستات توی دستاشه
دلم میگیره وقتی که چشات غرق تماشاشه
چشات غرق تماشاشه نمی بینی که داغونم
هنوزم اس ام اس هات و شبا با عشق می خونم
هنوزم وقتی می خندی دلم پر میزنه واست
فقط ای کاش می فهمیدم اونم مثل منه واست؟
ینی وقتی باهاش هستی دلش گرم نفس هاته؟
ینی مثل من احمق همه دنیاش تو دستاته؟
بهت میگه دوست دارم چشاشو اشک میگیره؟
واسه ی خند هات مثل من دیوونه میمیره ؟
بهش وقتی دروغ می گی چشاشو ساده می بنده ؟
میدونه توی این بازی حسابش با تو چند چنده ؟
ینی یه روزی مثل من از اونم ساده رد می شی ؟
به جای همه خوبی هاش تا این اندازه بد می شی ؟


( ترانه از هادی افروز - نگارنده وبلاگ )

به نام خدا میشه ترکت کنم
که اینجا شروع ِ جدا بودنه
به نام خدا میشه از تو برید
سفر بهتر از آشنا بودنه

به نام خدا از تو دل میکنم
به نام خدا مال من نیستی
مث من که یه عمره دنبالتم
تو یه عمره دنبال من نیستی


فقط خونه ی مشترک عمریه
که تنها نبودی و تنها شدم
تو انقدر ساده ازم رد شدی
که من بین مردم معما شدم


به نام خداوند ِ بخشنده ای
که ما رو به بودن نبخشیده بود
خدایی که ما رو سفید و سیاه
تو این صفحه ی مشترک چیده بود

به نام خدا از تو دل میکنم
ولی مثل هر شب به خوابت میام
خدا حافظ ای هم سلام ِ قدیم
غمای شبای جدایی ! سلام


( حسین متولیان )


در جهان ِ شبیه سازی تو

مرگ بی وقفه زندگی می ساخت

تابع ِ كشور دلت بودم

گرچه من را به رسمیت نشناخت

 

جای نام  تو‌ در دل ِ تنگم

جای نام ِ تو در ادامه ی من

سال ها رفته است شیطانی

توی جلد ِ شناسنامه ی من ! »

 

بی هویت تر از مسیح شدم

یك جــُـدا مانده و قرینه ی تو

روی بوم ِ زمین كشیده شدم

چون صـــلیــبی به روی سینه ی تو !

 

مثل یك رود از دل چشمه

راه افتاده  ماه ، در چشمم

مثل گویی سپید می افتد

اتفاقی سیاه در چشمم

 

تو ولی نیستی كه پاك كنی

لكه های بزرگ ِ ننگم را

تو ولی نیستی كه بشكافی

با دو تا بوسه قلب ِ‌ سنگم را !

 

طاقت طعنه های سنگین و

گریه های دوباره را دارم

                          صفر ، نــُــه  ، یازده ، سه تا نقطه  ( 0911… )

من هنوز این شماره را دارم !

 

عشق ، اشغال بود از اوّل

پشت ِ خط مـُــقـــدَم ِ لب هات

می روم دستمال بردارم

ماه  تب کرده است در شب هات!

 

 

پس کمی منتظر بمان .  تا مرگ

خبرم را بیاورد .

 محبوب !

آسمانت همیشه بارانی

خانه ات سبز ، شعرهایت خوب.


( یاسر قبرلو )


مثل دیوانه زل زدم به خودم
گریه هایم شبیه لبخند است
چقدَر شب رسیده تا مغزم
چقدَر روزهای ما گند است!
من که مفتم! اگرچه ارزانتر !!
راستی قیمت شما چند است؟!

از تو در حال منفجر شدنم
در سرم بمب ساعتی دارم
شب که خوابم نمی برد تا صبح
صبح، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زده اند
دوستانی خجالتی دارم !!

قصّه ی عشق من به آدم ها
قصّه ی موریانه و چوب است
زندگی می کنم به خاطر مرگ
دست هایم به هیچ، مصلوب است!
قهوه و اشک. قهوه و سیگار.
راستی حال مادرت خوب است ؟!

اوّل قصّه ات یکی بودم
بعد، آنکه نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اوّلت هستم
تا ته ِ قصّه دود خواهم شد

مادرم روبروی تلویزیون
پدرم شاهنامه می خواند
چه کسی گریه می کند تا صبح؟!
چه کسی در اتاق می ماند؟!
هیچ کس ظاهرا ً نمی فهمد!
هیچ کس واقعا ً نمی داند!!

دیدن ِ فیلم روی تخت کسی
خواب بر روی صندلی و کتاب
انتظار ِ مجوّز ِ یک شعر
دادن ِ گوسفند با قصّاب!!
- آخر داستان چه خواهد شد؟!»
خفه شو عشق من! بگیر و بخواب!!

مثل یک گرگ ِ زخم خورده شده
ردّ پای به جا گذاشته ات
کرم افتاده است و خشک شده
مغز من با درخت کاشته ات!
از سرم دست برنمی دارند
خاطرات ِ خوش ِ نداشته ات

سهم من چیست غیر گریه و شعر
بین یک روز خوب» و بالأخره»!
تا خود ِ صبح، خواب و بیداری
زل زدن توی چشم یک ه
مشت هایم به بالش ِ بی پر!
گریه زیر پتوی یک نفره

با خودت حرف می زنی گاهی
مثل دیوانه ها بلند، بلند.
چونکه تنهاتر از خودت هستی
همه از چشم هات می ترسند
پس به کابوسشان ادامه نده
پس به این بغض ها بگیر و بخند

ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد!
هیچ کس واقعا ً نمی داند
آخر داستان چه خواهد شد!

صبح تا عصر کار و کار و کار
لذت درد در فراموشی
به کسی که نبوده زنگ زدن
گریه ات با صدای خاموشی
غصّه ی آخرین خداحافظ
حسرت ِ اوّلین هماغوشی

از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریخته ای
مثل دیوانه های زنجیری
همه ی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه می میری.


( سید مهدی )


شب بی چتر برگشتن،‌ شب بی تو زمین خوردن
شب جا موندن از دنیا، توی ایستگاه راه آهن

شب هم صحبتی تا صبح با قاب عکس رو دیوار
من و هفت سین سردرد و سكوت و سرفه و سیگار

نمی دونم کجام امشب، تو این سردرگریبونی
كه هیشكی چشم به راهم نیست، توی این شهر بارونی

كه جز بارون و جزسایه م كسی همپرسه ی من نیست
که با من شوق برگشت و با پاهام نای رفتن نیست

كجا باید برم بی تو، با این پاها كه می لنگه؟
با این دستا که می لرزه، با این دل که هنوز تنگه

كجا باید برم بی تو، كه شوق رفتنم مُرده
كه بغض دس تكون دادن، منو از پا درآورده

ببین بی تو زمین خوردم، ببین بی چتر برگشتم
ببین از من گذشت اما، هنوزم از تو نگذشتم

برای گریه دیر اما، برای رفتنت زوده
به امید كدوم دیدار؟ ‌كه تا بوده همین بوده


( محمد نویری )


از تماشای تو برمی‌گردم.از غم‌انگیزترین زیبایی

از تماشای تو برمی‌گردم.به خودم،به گوشه‌ی تنهایی

من یه رویا با خودم دارم اَزت.که منو از همه چی ترسونده

اولین و آخرین دیدارت.لحظه لحظه‌ش توی یادم مونده

می‌دونم چه ساعتی خندیدی.می‌دونم چه لحظه‌ای پلک زدی

حتی وقت رفتنم یادم هست.تا کجا پشت سرِ من اومدی

آخرین فرصتِ تنهاییِ من.تو هنوز یه دنیا فرصت داری

همه می‌گن که حقیقت تلخه.تو نه تلخی،نه حقیقت داری

توی این شهرِ فراموش شده.راهِ برگشتنمو گم کردم

راهی غیر از تو ندارم وقتی.از تماشای تو برمی‌گردم


( حسین غیاثی )

تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد

غمگین تر از ی که از دیوار افتاده

بی اعتنا پاکت کنند از زندگی، مثل ِ

خاکستر سردی که از سیگار افتاده

 بی تو دلم می افتد از من، باز می خشکد

مثل کلاغی مرده که، از سیم می افتد

این روزها هر بار که یاد تو می افتم

یک خطّ دیگر روی پیشانیم می افتد

می خواهی از من رو بگیری، دورتر باشی

مانند طفلی مرده می‌پیچم به آغوش‌ات

سر درد می گیری و من تکرار خواهم شد

مانند یک موسیقی ِ غمناک در گوش ات

بی تو تمام کوچه ها سرد است، تاریک است

انگار خورشید این حدود اصلاً نتابیده

تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده

تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم

چون ماهیان مرده ای در رود می پیچند

تکرارها من را شبیه زخم می بندند

سیگارها من را شبیه دود می پیچند

بی تو شبیه ساعتی بی کوک می خوابم

در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست

در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است

در خانه ای که روزهایش بی تو روشن نیست

اینجا کنارم هستی و آرام می خندی

آنجا کنار هم بغل کردیم دریا را

تو رفته ای، باید همین امشب بسوزانم

این یادها، این عکس ها ، این آلبوم ها را


( حامد ابراهیم پور )


مثل پاندای احمقی بودن
به خیال درخت چسبیدن
ترسِ از فرق خواب و بیداری
مثل مرده به تخت چسبیدن
خسته در انتظار هیچ جواب
به سوالات سخت چسبیدن
خستگیِ لباس از تن‌ها
به تنِ بند رخت چسبیدن!

راه رفتن میان آدم‌ها
گم شدن توی کوچه‌ی بن‌بست!
تکیه دادن به سینه‌ی دیوار!
بغض از دست دادنِ از دست»
از نخی پاره گم شدن در باد
شورشِ چند بادبادک مست
شستن و پهن کردن یک عشق
بر طنابی که در تو پاره شده‌ست

لَخت، باران عصر را رفتن
تا دویدن به وقتِ دیدنِ ایست!
بغلت رفتن از هزاران ترس
گریه کردن! که خانه‌ات ابری‌ست
پرش از ارتفاع یک کابوس
به صدایت:
بخواب! چیزی نیست.»
خواندن یک ترانه‌ی غمگین
تک نوازی مرد ساکسیفونیست

خودکشی کبوتری غمگین
عاشق چند دانه بادکنک!
به چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقینِ همیشگیت به شک!
خواب رفتن میان خلسه‌‌ی تو
طعم شیرین چند بسته نمک.
صبح بیدار می‌شود، بی‌تو!
بی‌صدا گریه می‌کند:
به درک!»

خسته از عقل، خسته از بودن
روی سیگار، بار زد خود را
مثل یک خنده‌ی جنون‌آمیز
توی این شعر، جار زد خود را
راوی‌ات دست برد در قصّه
از کنارت کنار زد خود را
عشق، پاندای کوچک من بود
از درخت تو دار زد خود را.


( سید مهدی )


باشم، نباشم، فرقی ام داره؟!

چیزی نمونده بین ما دوتّا

پایینِ کوچه خطِ پایانه

از موضعِ بالا نِگا کن تا .

 

می‌بینی چشمای منُ وقتی

غرقِ تو آهنگای بی‌معنی

عاشق شدم تو شهرتون، اما

تو شهرتون عاشق شدن یعنی .

 

هم دوستت دارم مث قبلا

هم مطمئنم دوستم داری !

حس می‌کنم چن وقته حسش نیست .

حس می‌کنم هی با خودت داری .

 

فکری به حال هردومون کردم

فکری به حال من، به حال تو

برگشتنم کار قشنگی نیست

هی دورِ باطل، دورِ باطل، دو.

 

 

 

 

اشکای امروزت تموم میشه

کی پیش‌بینی کرده فردا رو؟!

گیرم یکی دستاتُ می‌گیره

من خیلی وقته خیلی چیزا رو .

 

از دست دادم بچگی‌هامو

رفتم یه مردِ بدتر آوُردم

ما خوب بودیم و هوا بد شد

من خیلی وقته سر در آوُردم .

 

از برفی که چن ساله می‌باره

تا هق هقِ تو بعدِ این بارون

چن سالِ دیگه تو همین کوچه

چن سالِ دیگه تو همین تهرون .

 

باشم، نباشم، فرقی ام داره؟!


( میثم بهاران )


من بی تو نیستم ، تو بی من چه می کنی ؟
بی صبح ای ستاره ی روشن چه می کنی ؟

شب را به خواب دیدن تو روز می کنم
با روزهای تلخ ندیدن چه می کنی ؟

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه می کنی ؟

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
می پوشمش هنوز ، تو بر تن چه می کنی ؟

من شعله شعله دیده ام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشه ی خرمن چه می کنی ؟

پرسیده ای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه می کنی ؟!


( مژگان عباسلو )


به من  چیزی  بگو  شاید ،  هنوزم  فرصتی باشه  

هنوزم بین ما شاید، یه حس تازه پیداشه


یه راهی رو به من وا كن،
تو این بیراهه بن بست

 یه كاری كن برای ما ، اگه مایی هنوزم هست


به من چیزی بگو از عشق ،
از این حالی كه من دارم 

 من از احساس شك كردن ، به احساس تو بیزارم


تو هم شاید شبیه من تو این برزخ گرفتاری   

 تو هم شاید نمیدونی چه احساسی به من داری


گریزی جز شكستن نیست 
منم مثل تو می دونم   

نگو باید برید از عشق ، نه می تونی نه می تونم


( روزبه بمانی )


تو که راهی شدی نمی دانی،معنی بی قرار یعنی چه

مثل یک ماهواره ی تنها ، گـــم شدن در مدار یعنی چه

حمله ی لشکر غزل دیدی؟،امشب از حس شعر لبریزم

غرق آرامشی نمی فهمــی، لحظه ی انفجار یعنی چه

می روی سمت یک فراموشی،چمدانی گرفته ای در دست

شاعـــری بی قــــرار می فهمد ، سوت تلــخ ِ قطار یعنی چه

با صدای رسا که می خندی،بنده مسئول خنده ها هستم

بی خیالـــی تو و نمی فهمــی ، شانه ی زیر بار یعنی چه

دل من را زدی بـــه دریاهــا ، دل دریـــا ندیده ی ترســـو

چشم دریایی ات به من فهماند،آبی بی گدار یعنی چه

مدتـــی می شود پـــر از دردم، مثل یک سال پیش حال خودت

تو خودت هم که خوب می دانی،قرصروزی سه بار یعنی چه

آه!با میله های مواجی، چشم های تو در محاصره است

مژه هایت به من نشان دادند،آسمان در حصار یعنی چه


( محمد شریف )


زندگی رو سکوت می‌چرخه.شاعرا با سکوت درگیرن

شاعرا خیلی زود می‌فهمن.شاعرا خیلی زود می‌میرن

من سرم گرمِ عشق و شعرامه.از زمین و زمونه دلسردم

حس گرمی میونِ سینه‌م نیست.برنگرد و نخواه برگردم

من جنونم رو از دلِ داغم.از نگاهای سرد می‌گیرم

عاشقم چون که شعر می‌خونم.شاعرم چون که درد می‌گیرم

سردم و با غرور می‌خندم.خاطراتت رو دور می‌ریزم

من یه مَردم هنوز باور کن.اشکمو با غرور می‌ریزم

من گذشتم بری،ولی بغضم.خونه‌تو سرد می‌کنه واست

من دلم عشق می‌کنه با درد.من سرم درد می‌کنه واست

من یه سنگم که عاشقت بوده.عاشقت با تمومِ بی‌رحمیش

من یه بغضم که دیر می‌ترکم.من یه شعرم که دیر می‌فهمیش


( هانی ملک زاده )


با تقدیم احترام ؛ از دوستان دعوت می کنم در شب های شعر مجازی  انجمن ادبی نیروانا که در بستر پلتفرم اینستاگرام دوشنبه ها ساعت بیست و دو برقرار می باشد شرکت نموده و صفحه اینستاگرامی انجمن ادبی نیروانا را فالو فرمایید . 


: instagram ID 
anjomane_nirvana@

آخرین جستجو ها

dazzling3 پریشون nistlangifurs ایران من My Iran بسیج كاركنان دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر صوفیا karikator999a flowcamarrea پری غمگین امنیت